روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه ایران
روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه ایران

ازدواج چیه؟

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟

استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاوراما در هنگام 


عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای


 بچینی شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:


چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های


 پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم .


استاد گفت: عشق یعنی همین


شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟


استاد به سخن آمد که:به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش


 که باز هم نمی توانی به عقب برگردی شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهیی با درختی


 برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:به جنگل رفتم و

 

اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز 


هم دست خالی برگردم .


استاد باز گفت:ازدواج هم یعنی همین