روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه ایران
روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه ایران

انشا یک بچه دبستانی در مورد ازدواج



                           نام : کمال

                 

                    کلاس :دوم دبستان

              

                     موزو انشا : عزدواج!


هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ 


که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار 


خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن 


ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به

              

 

ادامه مطلب ...

ازدواج چیه؟

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟

استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاوراما در هنگام 


عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای


 بچینی شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:


چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های


 پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم .


استاد گفت: عشق یعنی همین


شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟


استاد به سخن آمد که:به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش


 که باز هم نمی توانی به عقب برگردی شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهیی با درختی


 برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:به جنگل رفتم و

 

اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز 


هم دست خالی برگردم .


استاد باز گفت:ازدواج هم یعنی همین