روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه ایران
روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه ایران

کمی فکروتعمل

مردی
 همسر و
 سه فرزندش را
 ترک کرد و در پی روزی خود
 و خانواده اش راهی سرزمینی
 دور شد... فرزندانش او را از صمیم
 قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.
    مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را
 باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و
 بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.
سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه‌ی
 مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را
 از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک
 کرده و دوباره در کیسه می‌گذاشتند..
. و با هر نامه ای که پدرشان
 می فرستاد همین کار را می کردند.
سال ها گذشت. پدر بازگشت،
 ولی به جز یکی از پسرانش
 کسی باقی نمانده بود،
 از او پرسید : مادرت
 کجاست ؟ پسر گفت 
: سخت بیمار شد
 و چون پولی برای 
درمانش نداشتیم
، حالش وخیم
 تر شد
 و مرد.
 
ادامه درزیررابزنیدو بخوانید....

 

ادامه مطلب ...

اعتصاب



           سه تا زن انگلیسی ، فرانسوی و ایرانی با هم قرار         
 میزارن که اعتصاب کنن و دیگه کارای خونه رو نکنن تا           

 شوهراشون ادب بشن و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم                               
                         بگن.

                          زن فرانسوی گفت:
به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت 

منزل، نه آشپزی، نه  اتو و نه … خلاصه از اینجور کارا دیگه 

بریدم. خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم! 

روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور . روز سوم 

اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کرده بود و اورد 

تو رختحواب من  هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته

              بود .

                       زن انگلیسی گفت:
من هم مثل فرانسوی همونا را گفتم و رفتم کنار. روز اول و 

دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم لیست خرید و 

کاملا تهیه کرده بود ، خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری

             عزیزم منو بوسید و رفت.

                    زن ایرانی گفت :
من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم
اما روز اول چیزی ندیدم
روز دوم هم چیزی ندیدم
روز سوم هم چیزی ندیدم
شکر خدا روز چهارم یه کمی تونستم با چشم چپم ببینم.