روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه ایران
روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه

روابط عمومی وجامعه ایران

+18 ترسناکه

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد، چون می‌خواست


 ازش یه سوال بپرسه راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد 


   نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس از جدول کنار خیابون رفت بالا 


نزدیک بود که چپ کنه… 


 

                                       


اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد 


برای چند ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد 


سکوت سنگینی حکم فرما بود، تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت:


 "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!"


 مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی


 کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه" راننده جواب داد: "واقعا تقصیر تو نیست


 امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم… 


آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!"


نظرات 1 + ارسال نظر
سالمندان - خاطره یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 17:16 http://salmandha.blogsky.com

سلام دوست خوبم؛ مرسی که به وبلاگم سر زدید امیدوارم مرا با یک عذرخواهی بابت تاخیر برای لینک کردنتان ببخشید. زمان امتحاناتم بود و نتوانستم زودتر شما را لینک کنم. در یک ساعت آینده شما با افتخار هر چه تمام تر تر تر لینک می شوید. عیدتان هم مبارک ...
دردهایت را دورت نچین که دیوار شوند، زیر پایت بچین که پله شوند.
هیچوقت نگران فردایت نباش خدای دیروز و امروزت، فردا هم هست؛ ما اولین دفعه است که تجربه ی بندگی داریم ولی او قرن هاست که خدایی می کند.
فرداهایت زیبا ...

ممنون ازلطفتان امیدم اینه که دروبلاگتان بتوانید دل این سالمندان عزیزراشادکنید متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد